تو می آیی ...
میدانم که می آیی
تو را دیشب من از لحن عجیب بغض هایم خوب فهمیدم
تو را از باران پاک چشمانم سیر نوشیدم
تو می آیی و بر ابهام یک بودن نگین آبی احساس می بندی
و از تکرار لحظه های سرد و تنهایی مرا بر نبض پر کار شکفتن می نشانی
تو می آیی خوب میدانم که می آیی
که پروانه نشانت را میان قاصدک ها دید
میان قاصدک هایی که از تا نهایت دور می شد
تو می آیی می دانم که می آیی......